رمانهای عامه پسند عمدتاً به لحاظ فرم و قالب داستان قالب قابل نقد نیستند. به این دلیل که نویسندگان بدون توجه به ساختارهای داستان نویسی صرفا به دنبال خلق قصه ای عاشقانه هستند تا خواننده خود را تا صفحه آخر کتاب بکشانند.
محتوای این دسته از رمان ها هم عمدتاً مبتذل بوده و هرچه تلخ تر و سانتی مانتالیست تر، در نزد مخاطب خاص خود بهتر و جذاب تر مینماید.
در رمان شب نیلوفری که نوشته رویا خسرونجدی است، این سانتی مانتالسم به شکل تهوع آوری به اوج خود رسیده و خواننده مرد را منزجر میکند. ماکان که در خیابان عاشق «باران» خواهر دوستش میشود، با وجود اختلاف سنی زیاد چنان غش و ضعف میرود که حال آدم را بد میکند.
ماکان بعد از مدت ها ارتباط پنهانی با باران با دسیسه زن برادرش درباره ازدواج باران فریب میخورد و با ترغیب زن برادر، فوری ازدواج میکند، اما در تمام سال های بعد از ازدواجش به عشق باران زندگی میکند و رابطه عاطفی خوبی با همسرش ندارد. بعد از 9 سال یک دفعه و کاملاً اتفاقی! ماهان، برادر ماکان، باران را دیده و عاشقش میشود و قرار خواستگاری و ازدواج میگذارند. ماکان که از این اتفاق با خبر میشود، به هم ریخته و آتش عشق سابقش از زیر خاکستر شعلهور میشود و با باران ارتباط میگیرد.
از اینجا به بعد، دو برادر همزمان در اندیشه یک زن هستند و با او ارتباط دارند. باران هم در عین حال با هر دو برادر ارتباط عاطفی برقرار کرده و هر دو را همزمان دوست دارد!
شب نیلوفری کلکسیون ابتذال است. اگر از اینکه دوست دختربازی و ارتباط طولانی دو نامحرم با یکدیگر را عادی جلوه میدهد و یا اینکه ماکان مدتها با زن برادر بزرگترش در یک خانه زندگی میکنند، و یا اینکه 9 سال با اینکه زن دارد به عشق زن دیگری زندگی میکند و حتی به خاطر معشوقه قبلی هیچ شبی در کنار همسرش نخوابیده و میگوید «یک بار خوابیدیم که نتیجهاش شد پسرمان سامان.» بگذریم، از اینکه مردی به نامزد رسمی برادرش پیشنهاد ازدواج بدهد و با هم به گردش بروند و خاطرات عاشقانه خود را مرور کنند، نمیتوان به سادگی گذشت.
رفتار ماهان هم چیزی از ابتذال کم ندارد. او ارتباط عاطفی برادرش را با نامزدش میبیند و حتی در شب خواستگاری دقایقی ماکان و باران را زیر باران تنها میگذارد! ماهان حتی در شب عروسی، برادرش ماکان را به جای خودش با ماشین عروس به دنبال زنش میفرستد و در اقدامی عجیب قرار میشود در ماه عسل ماهان و باران، ماکان هم آنها را همراهی کند!
و مبتذلتر اینکه ماهان در میانه راه سفر به شمال، همسر رسمی خود را به برادرش میبخشد! آنها را کنار جاده زیر باران پیاده میکند و خودش راه میافتد و کمی جلوتر به ته دره سقوط میکند.
این ابتذال در بیشتر رمان های عامه پسند جاری است و متاسفانه نظارتی در صدور مجوز کتاب در کار نیست. گویا اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بدون توجه به آنچه که در این رمان و داستان ها ترویج می شود، مجوز صادر میکند.
درباره کتاب «تختخوابت را مرتب کن»
مثل خیلی دیگر از کتابها، تعریف این را هم شنیده بودم. موضوعش خودیاری بود، موضوعی که علاقهمند زیادی دارد، اما کتابهای این حوزه قریب به اتفاق ضعیف و البته در بیشتر موارد مضر و منحرف هستند.
طرح جلدش را که دیدم مثل خیلیهای دیگر چشمم برق زد و خریدمش. وقت زیادی برای خواندنش صرف نشد، اما متوجه شدم که گول خوردهام!
این کتاب هم مثل خیل زیادی از کتاب های بازار نشر، اسم و ظاهرش جلب کننده بود و محتوای قابل اعتنایی نداشت. ماجرا از این قرار است که دریاسالار ویلیام اچ مک ریون بعد از بازنشستگی در نیروی دریایی آمریکا در دانشگاه تگزاس سخنرانی میکند. سخنرانی او مورد تحسین حضار قرار میگیرد و او هم جوگیر شده و نسبت به انتشار سخنرانیاش در قالب کتاب اقدام میکند! همین.
کتاب تیترهای جذاب و اغواکنندهای دارد، اما مطالبش که خاطراتی پراکنده است، از تیترها ضعیفتر است. به نظرم اگر همان تیترها را می گذاشت بدون توضیح باقی بماند، اثرگذاری کتاب بیشتر بود! جالب است که انتهای کتاب، متن کوتاه سخنرانی مک ریون منتشر شده و آخر کتاب شما متوحه می شوید که وقتتان را تلف کردهاید و کافی بود به جای کل کتاب، همان 10 صفحه سخنرانی را میخواندید که خلاصه کل کتاب است.
خلاصه اینکه گول رنگ و لعاب و اسم و عنوان و تعریف و تمجید دیگران از یک کتاب را نخورید. حتی اگر 18 بار تجدید چاپ شده باشد!
آفتاب یزد- احسان عابدی- انتشار اثر صاحب قلمانی چون محمود دولتآبادی همواره برای اهل کتاب کشش و تعلیق دارد. عدهای هستند که میخواهند زودتر از بقیه کتاب را بخوانند و بدانند این بار قلم نویسنده بزرگ روی چه سوژهای چرخیده و چه دنیای جدیدی برای خوانندگانش خلق کرده است.
جماعتی در انتظار انتشار «کلنل» دولتآبادی نشستهاند با تصور چند ساله خودشان از آن اثر که مثلاً باید خروش هنری دولتآبادیِ روشنفکر علیه روایت رسمی از انقلاب اسلامی باشد و چه و چه! اما ناگهان با انتشار داستانی به نام «طریق بسمل شدن» مواجه میشوند که سوژهاش در خاکریزهای جبهه جنگ خوابیده و متفاوت از سایر آثار نویسنده بزرگ، قرار است ادای دینی به شهدا و دفاع مقدس باشد!
«طریق بسمل شدن» که منتشر شد، تا چند روز صرفاً خبر انتشارش در رسانهها دیده میشد، تا اینکه خبرنگاران خبرگزاری اصولگرای مهر گفتگویی با محمود دولتآبادی منتشر کردند که پرسشهای جالب و پاسخهای جالبتری در خود داشت و توجهات را به کتاب تازه او بیشتر جلب کرد.
دولتآبادی در این گفتگو میگوید من روشنفکر نیستم و دلم همیشه در وطن بوده و از همان زمان جنگ میخواستهام برای شهدا کاری انجام دهم و داستانم ادای دین به جوانان شهید و خانوادههای آنهاست و.(نقل به مضمون) که جماعت منورالفکر را برای چند روزی در بهت و خماری فرو میبرد.
در آن گفتگوی صریح که بهانهاش انتشار طریق بسمل شدن است، دولتآبادی از انگیزه و نوع نگاهش در کتاب جدید خویش صحبت میکند که خوانش آن را به اهالی کتاب و ادبیات توصیه میکنم.
و اما طریق بسمل شدن!
ماجرای داستان جدید دولت آبادی جنگ ایران و عراق است و موقعیتی که در آن دو گروه رزمنده ایرانی و عراقی بالای تپهای محاصره شدهاند و در پی رسیدن به تانکر آبی در پایین تپه هستند تا زنده بمانند.
داستان چند راوی دارد. دانای کل، کاتب عراقی، ستوان ایرانی و. . تعدد روایتها و تغییر کردن پی در پی موقعیتها، خواننده غیرحرفهای را گیج و سرگردان میکند و اگر بخشی از خوانندگان طریق بسمل شدن را همان اوایل داستان کنار گذاشتند و از خیر خواندن آن گذشتند، ملامتی نباید متوجهشان کرد. چرا که علاوه بر تغییر مداوم موقعیتها و زاویه دید، نوع نگاه اسطورهای دولتآبادی به یک موقعیت رئال میتواند ذهن مخاطب را سردرگم کند.
اما دولتآبادی چگونه به جنگی که ما از آن «دفاع مقدس» یاد میکنیم، نگاه میکند؟
نمیتوان انکار کرد که نگاه اصلی او در این داستان، نگاهی «ضد جنگ» است. او قداستی برای جنگ هشت ساله قائل نیست، اما از طرفی بار منفی داستان را متوجه عراقیها کرده است. اگر میگوید این داستان «ادای دین به شهدا و خانواده شهداست» به دلیل است که با نگاهی اساطیری و اشراقگونه به رزمندگان ایرانی مینگرد. سربازان ایرانی مظلوم هستند. به گفته ستوان، میتوانند کبوتر شوند. حتی آنهایی که شهید میشوند، نمیمیرند، بلکه تبدیل به کبوترانی میشوند که باز هم جبهه را ترک نمیکنند. این کبوتر شدن حامل معانی و برداشتهای گوناگونی از منظر اسطوره و عرفان است که میتواند نماد صلح باشد یا پرواز و وصال و. .
نماد اسطورهای دیگر در داستان، ماده شیری است که میگردد و تشنگان را یافته و به آنها شیر مینوشاند و ستوان ایرانی، سرباز خسته و در حال مرگش را به آمدن او وعده میدهد. این ماده شیر که حتی دوست و دشمن برایش موضوعیت ندارد و همه را سیراب میکند، خود حامل معانی مختلفی میتواند باشد.
دولتآبادی تعمداً شخصیتهایش را به درستی پردازش نکرده و همه را در حد تیپ نگه میدارد. اما به نظر میرسد شخصیت خودش را در داستان خلق کرده و آن، نویسنده عراقی است که به اجبار سرگرد عراقی باید داستانی جعل شده از قتل یکی از اسرای ایرانی بنویسد. این نویسنده یا به قول دولتآبادی «کاتب»، هویت و نژادی چندگانه دارد که اگرچه با زبان عراقی صحبت میکند، اما نژادش را به ایران میرساند و همین موضوع حساسیت سرگرد عراقی را بر میانگیزد.
کاتب که در حال نگارش داستان دو گروه رزمنده گرفتار شده است، در پی یافتن راهی برای صلح است و نجات دو گروه از انسانهایی که به هر دلیلی با اسلحه و فشنگ رو در روی هم قرار گرفتهاند. اما حضور سرگرد عراقی و گفتار و رفتارش مانع از این اتفاق میشود. او نمیخواهد زیر بار نوشتن واقعهای رود که خلاف حقیقت است و قرائت خبیثانه سرگرد ارتش است از یک حادثه، اما به قول سرگرد: «حقیقت واقعه آن چیزی است که از دفتر بازداشتگاه به خبرنگاران، نویسندگان، صلیب سرخ یا هر فضول دیگری گفته میشود! و شما هم دوست من گوش بدهید به حقیقتی که من میگویم.» اینجا دولتآبادی رندی کرده و نقش و جایگاه نویسندگان و در نگاه عام هنرمندان را در کشاکش جنگ بین دولتها نشان میدهد که همان تبعیت از حقیقت و مقاومت در برابر روایت سردمداران جنگ از وقایع است. کاری که میتوان گفت خود دولتآبادی در «طریق بسمل شدن» کرده است و با عینک خودش به جنگ و رزمندگان ایرانی نگاه کرده است.
اما نکتهای که باید درباره نگاه او به جنگ هشت ساله و عراق به خاک ایران گفت این است که دولتآبادی آن را در بستر تاریخی مینگرد که در ادامه جنگهای سابقهدار بین ایرانیها و عراقیها وقوع یافته است. در طول داستان بارها سخن از تاریخ در میان است و حمله اعراب به ایران و خونخواهی ایرانیان از حاکمان اعراب از قادسیه گرفته تا قیام ابومسلم و برمکیان و . و علیرغم اینکه دولتآبادی در گفتگویش با خبرگزاری مهر داستان خود را مبری از نگاه ناسیونالیستی میداند، در اصل پای ملیت و تقابل دو ملیت در داستانش در میان است.
بدیهی است که در منشاء بعثیها به ایران، ملیت مطرح نبود و پشت پردههای رو شده از اهداف و انگیزههای جنگ صدام علیه ایران چیزی غیر از این مساله سادهاندیشانه را نشان میدهد. آن جنگ از سوی هر کدام از همسایگان ما میتوانست رخ دهد و در هر صورت غیرت جوانان ما منجر به دفاعی مقدس از انقلاب، ناموس و وطنشان میشد. ضمن اینکه بعد از گذشت سالها حالا دیگر کمتر کسی است که نداند صدام و حزب بعث عراق در آن جنگ نماینده یک جبهه وسیع و چند ملیتی علیه انقلاب اسلامی بود و دست خیلی از دولتها در ریختن خون جوانان ایرانی شریک است.
با تمام این مسائل «طریق بسمل شدن» اثر متفاوتی از دولتآبادی است. برداشت شخصی متاثر از جهانبینی او نسبت به دفاع مقدس است که حتی تکلیف مخاطب را هم نسبت به جنگ روشن نمیکند. اما همین که خودش میگوید: «در این شرایط سنی، با خودم فکر کردم که اگر الان انجام نشود، شاید دیگر بقایی در کار نباشد» نشان از حسن نیت او در نگارش داستانی برای جنگ دارد.
*منتشر شده در رومه آفتاب یزد، دوشنبه 22 مهر 97، صفحه 7 : ادای دین به سبک دولت آبادی
«پدیده عجیب و غریب «داعش» در قرن ۲۱ به دلیل ابعاد مختلفی که دارد، میتواند دستمایه آثار هنری زیادی شود که اگرچه خشونت و ددمنشی این پدیده با ذات زیبایی هنر تناسبی ندارد، اما لازم است این دوره تاریخی و البته خوفناک از زندگی بشر با زبان هنر در تاریخ ثبت شود.
«ابدی» نام رمانی است ایرانی که به قلم مهدی صفری نوشته شده و سوژه آن داعش است. قرار است در این رمان با داستانی مواجه شویم که گوشهای از رفتار و تفکر این فرقه تروریستی را به تصویر بکشد. کتاب تازه است و از زمان انتشارش هنوز یک سال نگذشته است. در این مدت نامزد جشنواره قلم زرین شده، اما هنوز در حوزه مخاطب توفیق چندانی به دست نیاورده است.
*خلاصه داستان
«ابدی» ماجرای جوانی به نام امیرعلی است که با دامادشان و همراه با یک عده جوان هیاتی به زیارت عتبات عالیات میرود و در سفر به کاظمین رکب خورده و توسط داعش به اسارت گرفته میشوند. در طول اسارت و بعد از آن حوادثی رخ میدهد که باید منجر به تحول شخصیت امیرعلی شود.
*باز هم خطای اضافهگویی
داستان از جای خوبی شروع میشود، اما شروعش بیحال و کسل کننده است و میتوانست مهیجتر از این باشد تا خواننده را بیشتر درگیر کند. پیرنگ و طرح اصلی داستان نسبتاً قوی است و خود به خود دارای تعلیق است، اما متاسفانه نویسنده با ناشیگری این تعلیق را مخدوش کرده و داستان را خراب کرده است. این ناشیگری البته در اغلب داستانهای این روزهای نویسندگان جوان ما دیده میشود و شاید یکی از دلایل آن ترس از کم حجم شدن کتاب باشد. بله؛ ایراد در اضافهگویی و خارج شدن از خط داستان است. رمان «ابدی» ۱۷ فصل دارد که بعضی از فصلها واقعاً اضافی و خسته کننده است. به عنوان مثال مشخص نیست اتفاقات و فضای داخل اتوبوس و مسیر رسیدن به هتل در عراق با چه انگیزهای نوشته شده و قرار است چه کمکی به داستان کند؟ اتفاق عجیب دیگر در داستان خلق یک فصل طنز در وسط ماجراست که معلوم نیست چرا و به چه دلیلی باید در میان اسارت و خون و خونریزی و هول و ولا، یک مرتبه فلش بک بزنیم به حمام رفتن امیرعلی و و.؟! نمیدانم نویسنده با افزودن طنز و شوخی در وسط داستان میخواسته زهر و تلخی اسارت هولناک شخصیتهایش را بگیرد یا طنزنویسی خودش را بیازماید، اما این تکه لباس اصلاً به تن این داستان نمیآید و آن را بدقواره کرده است. بگذریم از اینکه تعداد کلمات و صفحات را زیادتر کرده و کمکی هم به سیر داستان نمیکند.
*تحول کاریکاتوری شخصیت
گذشته از این موارد، چشمگیرترین ایراد رمان «ابدی» در شخصیت پردازی آن است. امیرعلی شخصیت اصلی و مرکزی داستان است. در مجموع داستان میخواهد در طول خودش، یک تحول شخصیتی را در امیرعلی نشان دهد. برای این کار یک تصویر ابتدایی از امیرعلی به مخاطب داده میشود: یک جوان سوسول و نازپرورده که اگرچه گواهینامه هم دارد اما پدر و مادرش باید بغل دستش بنشینند تا رانندگی کند. او تمیز و مرتب و منظم است و کولهای که برای سفر میبندند همه چیز مثل انواع و اقسام قرصها و داروهای گیاهی و ژل ضدعفونی و کیسه فریزر و قاشق و چنگال یک بار مصرف و. دارد.
حال در ادامه این شخصیت به اسارت وحشیترین و پلشتترین فرقه تروریستی دنیا میافتد و شاهد ضرب و شتم و خون و خونریزی میشود. او به یک باره تبدیل به یک جوان فرز و شجاع و با تجربه میشود و رفتاری از خود نشان میدهد که هیچ سنخیت و هماهنگی با شخصیت ابتدایی خودش ندارد. این تحولِ یکباره مثلاً باعث میشود امیرعلیِ پاکیزه و وسواسی انگشتش را در سوراخ سر یک داعشی خائن فرو کند. یا رفتارهای جسورانهای از خود نشان دهد که گویی در قامت یک نیروی نظامی کار کشته ظاهر شده و بر حریف و اتفاقات رخ داده غلبه میکند (مثل کشتن داعشیها روی جاده) و این مدل تحول شخصیت کاملاً کاریکاتوری و ناشیانه انجام شده است.
البته که یکی از ویژگیهای اصلی و محوری هر رمان و داستان بلندی تحول شخصیتهاست، اما این تحول و دگرگونی باید چارچوب و اصول منطقی را رعایت کند. اگر در این داستان زمینههایی چیده میشد و بخشی از روحیه امیرعلی در مقطع بعد از اسارت آورده میشد، قطعاً داستان یک سر و گردن از این بالاتر میرفت. یکی از علتهای بروز این ضعف میتواند این باشد که نویسنده قصد قهرمانسازی داشته و پا را از درامنویسیِ صرف فراتر گذاشته است. بدیهی است که قهرمانسازی نیز باید با چارچوب منطقی و باورپذیر انجام شود. اتفاقی که در رمان ابدی نیفتاده است.
علاوه بر این، ناهماهنگی در یک وجه دیگر شخصیت امیرعلی هست و آن این است که در صفحات ۱۴۳ و ۱۴۵ او میگوید چهار تا اصطلاح ساده احوالپرسی را از مدیر کاروان یاد گرفتیم تا بتوانیم صحبت کنیم. اما در زمان اسارت به طور مفصل با اسیر داعشی گفتگو میکند.
بگذریم از این که داستان در جایی به فیلم هندی تبدیل میشود و سپاه بدر درست در زمان اعدام اسرا به اردوگاه حمله میکند و باران خمپاره بر سر داعش و اسرا میبارد، اما در این هنگامه آتش و خون و خمپاره، سیاوش (جانباز ایرانی اسیر شده) از امیرعلیِ در حال فرار میپرسد: «چرا گفتی من بسیجی نیستم»! پرسش سیاوش میتوانست در طرح داستان وارد شود و در زمانی مناسب به چالش ذهنی امیرعلی تبدیل شود، اما متاسفانه نویسنده آن را در بدترین زمان ممکن خرج میکند و سوژه را هدر میدهد.
نکته قوت رمان «ابدی» را باید در پایان آن دانست که فرجاممند و امیدوارانه تمام میشود و در بین پایانبندیهای داستانهای مشابه قویتر و ساختارمند به نظر میرسد. البته این خرده انتقادات مانع از توصیه مطالعه این رمان نمیشود. ابدی را بخوانید.
گزارشی از کتابهای جشنواره کتابخوانی رضوی؛
هشتمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی هرساله در بهار و تابستان در سراسر کشور میزبان اهالی کتاب و کتابخوانی است،. این جشنواره فرهنگی با هدف ترویج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی و نشر معارف رضوی به همت نهاد کتابخانههای عمومی کشور اجرا میشود که طی آن ۷ کتاب با موضوع سیره امام رضا(ع) در ۳ رده سنی «کودک»، «نوجوان»، «جوان و بزرگسال» و همچنین بخش «خانوادگی» به مطالعه و مسابقه گذاشته میشود. با هم مروری کوتاه خواهیم داشت بر کتابهای منتخب این دوره تا در جریان حال و هوای آنها قرار بگیریم.
مژده گل
بارها با این دغدغه والدین مواجه شدهایم که بهترین روش برای انتقال مفاهیم اعتقادی و اخلاقی به کودکان چیست و چگونه میتوان سیره و منش اهل بیت(ع) را به فرزندان خود یاد دهیم؟ قطعاً قصه و داستان روش بسیار موثری برای این امر محسوب میشود و کتاب «مژده گل» توانسته بخشی از اخلاق و رفتار امام رضا(ع) را در قالب قصههای ساده به زبان کودکان تبیین کند. این کتاب 10 قصه کوتاه از زندگی امام رضا(ع) دارد که با تمرکز روی سیره اخلاقی و مواجهه امام با مردم نوشته شده است. حسن خلق، مردمداری، عنایت به مستضعفین و نیازمندان، کمک به دیگران و. از جمله نکاتی است که کودک شما میتواند با خواندن و شنیدن این 10 قصه یاد بگیرد. نویسنده «مژده گل» محمود پوروهاب است و انتشارات جمکران آن را در36 صفحه منتشر کرده است. اگر فرزند 7 تا 13 ساله دارید، این کتاب را از او دریغ نکنید.
مهمان خراسان
کودکان و خردسالان عاشق شعر و ترانه هستند. هرچه شعر لطیفتر و موزونتر، جذابیتش هم برای کودک بیشتر. «مهمان خراسان» کتابی است که با زبان شعر و ترانه حال و هوای کودک شما را امام رضایی میکند. مخصوصاً اگر فرزندتان تجربه زیارت امام رئوف را داشته باشد، انس و الفتی بیشتر با شعرهای این کتاب خواهد گرفت. 10 شعر چاپ شده در کتاب «مهمان خراسان» سروده شاعران مطرح و خوب کودک و نوجوان هستند که در بین آنها نامهایی چون افسانه شعباننژاد، جعفر ابراهیمی، اسدالله شعبانی و بابک نیکطلب به چشم میخورد. حال و هوای این 10 شعر، بیشتر زیارت امام رضا(ع) و خاطراتی است که از آن در ذهن یک کودک نقش میبندد. مثل کبوتران حرم، مهربانی خادمان، گنبد طلایی که برای ما بزرگترها هم نوستالژی است. گردآورنده این کتاب سعید بیابانکی است و بهنشر منتشرش کرده است.
کاش تو را می دیدم
ارادت و علاقه ما ایرانیها به حضرت معصومه(س) کمتر از عشق و محبتمان به برادرشان امام رضا(ع) نیست. فرازهایی از زندگانی این بانوی کریمه به قلم مژگان شیخی در کتاب «کاش تو را میدیدم» نگاشته شده است. این کتاب یک رمان خواندنی است که از زمان کودکی حضرت معصومه(س) تا شهادتشان را در بر میگیرد. یعنی بخشی از دوران زندگی و امامت امام موسی بن جعفر(ع) و همچنین برههای از زمان امامت و ولیعهدی امام رضا(ع) را برای مخاطب خود تصویر کرده است. نویسنده در ابتدای کتاب این توضیح را داده که از آنجا که از زندگانی حضرت معصومه(س) اطلاعات زیادی در دست نیست، برای پرداختن به زندگی آن حضرت سعی شده است نگاهی گذرا به مهمترین حوادث دوره تاریخی ایشان داشته باشد. «کاش تو را میدیدم» نثری روان و زبانی گیرا دارد. این کتاب در 110 صفحه توسط نشر قدیانی به چاپ رسیده است.
مسافر هشتم
یکی دیگر از کتابهای خانم مژگان شیخی، نویسنده خوشقلم و فعال کودک و نوجوان که در جشنواره کتابخوانی رضوی امسال قرار داده شده، کتاب «مسافر هشتم» است. این کتاب بیشتر به ماجرای ولایتعهدی امام رضا(ع) و سیر سفر و حضور ایشان در ایران با زبان داستانی پرداخته است. مسافر هشتم اگرچه داستان است، اما بر اساس مستندات تاریخی و روایات مکتوب در منابع تاریخی به نگارش درآمده است. علاوه بر سیره و رفتار حکیمانه و مهربانانه امام رضا(ع)، آنچه در این کتاب خواندنی است، عشق و ارادت مردم ایران به این امام رئوف است که از لحظه ورودشان به خاک ایران تا دوران ولایتعهدی در خراسان همهجا به چشم میخورد. «مسافر هشتم» کتاب خوب و مناسبی برای آشنایی نوجوانان با تاریخ زندگی امام هشتم است که در 128 صفحه توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است.
مهر ولایت در آسمان ایران
کتاب تحلیلی جشنواره کتابخوانی رضوی «مهر ولایت در آسمان ایران» است که به همت آیت الله کریمی جهرمی تالیف شده است. زیرعنوان این کتاب نگرشی بر زندگانی و ابعاد شخصیت امام رضا(ع) است و قرار است در لابلای صفحات آن نگاهی تحلیلی و نه صرفاً گزارشگرانه از زمانه و زندگی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از سر بگذرانیم. مطالب کتاب در 10 فصل به صورت موضوعی دسته بندی شده است. فصل اول به تولد و تبار حضرت رضا(ع) اختصاص دارد و در فصلهای بعد به ترتیب عرفان و عبادت حضرت رضا(ع)، اخلاق کریمه حضرت، میراث جاویدان امام، توسل به حضرت رضا(ع) و کرامات ایشان، خطوط انحرافی و عقیدتی در زمانه امام، سفر حضرت به ایران، جریان ولایتعهدی، شهادت و در نهایت زیارت امام هشتم تبیین و تشریح شده است. البته این تنوع موضوعی موجب کاهش کیفیت مطالب نشده و دست مخاطب را به لحاظ تحلیل و اطلاعات پر خواهد کرد. «مهر ولایت در آسمان ایران» را انتشارات بوستان کتاب قم منتشر کرده است.
ماه هشتم
کتاب «ماه هشتم» یک منبع مستند است که با هدف ارائه گزارشی مختصر و همه جانبه از زندگی، شخصیت و سیره و تاریخ ی امام رضا(ع) تالیف شده است. این کتاب چند ویژگی قابل توجه دارد: اول ترسیم زندگینامه امام هشتم از منابع معتبر و کهن، دوم بیان مطالب مهم با زبانی ساده، دیگری اختصار و تلاش برای گزیدهگویی در هر بخش و همچنین تنظیم مطالب از ولادت تا شهادت امام رضا(ع) در 55 بخش یعنی به تعداد سالهای عمر مبارک آن حضرت. اما آنچه که خواندن این کتاب را ساده و روان میکند،کوتاهی و اختصار مطالب است که خواننده را تا انتهای کتاب پای خود نگه میدارد. طراحی خاص صفحات نیز به جذابیت کتاب افزوده و مطالعه آن را لذتبخش کرده است. «ماه هشتم» را مهدی غلامعلی تالیف کرده و انتشارات دارالحدیث آن را در 140 صفحه منتشر کرده است.
به سپیدی یک رویا
چند سالی است که رمانهای تاریخی-مذهبی جایگاه ویژهای بین اهالی کتاب و کتابخوانی باز کرده است و مخاطب خاص خود را جذب میکند. رمان ویژه جشنواره کتابخوانی رضوی «به سپیدی یک رویا» نام دارد که یکی از رمانهای خوب تاریخی-مذهبی سالهای اخیر است. این رمان نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی است که اولین بار در سال 94 منتشر شده است. موضوع «به سپیدی یک رویا» زندگی حضرت معصومه(س) است تا در دهه کرامت بیشتر درباره این بانوی نور و مهربانی بخوانیم. رمان با وداع امام رضا(ع) و حرکت از مدینه به سمت خراسان شروع میشود. راوی داستان یکی از کنیزان حضرت فاطمه معصومه(س) است که در داستان به شکل و شمایلی تازه و واقعی به روایت داستان پرداخته است. از نکات مثبت و قابل توجه این کتاب، بیان نه است که منجر به ترسیم ظرافتهای بیانی در داستان شده است. جسارت نویسنده در پرداختن به این موضوع تاریخی درخور تحسین است و قطعاً خوانندگان رمان از آن حظ و بهره خواهند برد. «به سپیدی یک رویا» 171 صفحه دارد و توسط انتشارات کتاب نیستان روانه بازار نشر شده است.
* انتشار در رومه همشهری یزد؛ چهارشنبه 10 مرداد 97
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، احسان عابدی طی یادداشتی به اولین داستان بلند وحید حسنی پرداخته است که این متن در ذیل منتشر میشود.
«برنامه نویس» عنوان اولین داستان بلند وحید حُسنی است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. پیش از این، چند کتاب با موضوع زندگینامه داستانی امیرکبیر، شاه اسماعیل صفوی و. از حسنی منتشر شده است که هم کوتاه است و هم تجربههای اولیه نویسندگی او محسوب میشود.
خلاصه داستان
علی تهامی دانشجوی کامپیوتر است و دانش و تبحر خاصی در هَک و ورود به سامانههای الکترونیکی دارد و میخواهد یک کار بزرگ انجام دهد. او با راهنمایی یکی از اساتیدش وارد یک پرو.ژه امنیتی میشود و در این مسیر با حقایق زیادی از اتفاقات پیرامونش مواجه میشود.
هوشمندی در انتخاب سوژه
موضوع و سوژه داستان «برنامه نویس» به روز است و مسالهای است که میتواند برای داستاننویسان ایرانی دستمایه آثار متفاوتی باشد. چند لایه بودن پیرنگ داستان به طرح موضوعات مختلف و به هم پیوسته کمک کرده و علاوه بر «نفوذ» که موضوع اصلی داستان است، مسائلی مانند اتکاء به نخبگان ایرانی، فضای حاکم بر علم و دانش دانشگاهها، فرار ناکام مغزها، امنیت، فتنه و. نیز مطرح شده است. هرچند کیفیت پرداخت هر یک از این موضوعات جای بحث و نقد است.
در این داستان چند نقد اجتماعی خوب نسبت به ذهنیتهای غلط بسیاری از جوانان ایرانی میبینیم. نمونه خوب این نقدها، فریب خوردن از همایشها و فراخوانهای خارجی است که با پوشش نمایش و اشتراکگذاری ایدهها و آثار علمی برگزار میشود و در واقع هدف آنها سرقت علم و دانش نخبگان و شناسایی آنها برای اهداف مستعمرانه خویش است.
نویسنده با ورود به ذهن و افکار دانشجویان دغدغههای دقیقی از جوانان وطن را منعکس میکند که هر کدام میتواند سوژه یک داستان مستقل باشد و این به روز بودن فضای داستان از نکات قابل تامل آن است.
افتادن در دام بلندنویسی
اگرچه از اولین اثر داستانی و بلند یک نویسنده نمیتوان انتظار زیادی داشت، اما توقع میرود که حداقلهای یک داستان بلند را در آن رعایت کند تا در کارهای بعدی با قدرت بیشتری ظاهر شود. بدیهی است که نقد آثار هر نویسندهای میتواند در کارهای بعدی او موثر واقع شود و نقاط ضعف برطرف گردد.
برنامه نویس با تمام تحسینی که در سوژه دارد، اما به لحاظ نگارش، داستانی است که بیش از ظرفیت خود طولانی و کشدار شده است. خوانندهای که رمان و داستانی را میخواند، دوست دارد با قصه جلو برود و طبیعتاً نیت مطالعه یک کتاب علمی را نداشته است و این اتفاقی است که در داستان «برنامه نویس» رخ داده و مخاطب با حجم انبوهی از اطلاعات علمی و مهندسی مواجه است که نمیداند درست است یا زاییده ذهن نویسنده است.
اگر هدف، اثبات نخبهگی و هوش علی تهامی (شخصیت اصلی داستان) بوده که با چند نشانه در اوایل داستان میشد آن را محقق کرد. اما با این پیچ و تابهای اصطلاحات مهندسی و دانشگاهی داستان مرتب از روال خود خارج شده و خواننده را خسته میکند. خط اصلی داستان نیز نیازی به توضیح و تفصیل علمی ندارد و مخاطب به اینکه شخصیت اصلی به تمام نکات فنی آگاه است، به نویسنده اعتماد میکند.
علاوه بر این موضوع، بسیاری از توصیفات و خودگوییهای شخصیت اصلی زاید است و صرفاً داستان را کشدار کرده و از سرعت پیشرفت آن کاسته است. در واقع بیشتر از اینکه قصه را بشنویم، مشغول شنیدن واگویههای «علی» و حدس و گمانهایش درباره دیگران هستیم. این رویکرد و روش به تعلیق و کشش داستان هم ضربه زده و خواننده را درگیر تعلیق چندانی نمیکند. باید دقت کرد که داستاننویسان معاصر امروزه نیازی به کش و قوس دادن قصه خود نمیبینند و اصل حرف خود را در فرم و قالب داستان در طول و اندازه مناسب به مخاطب عرضه میکنند.
شروع دیرهنگام داستان
در مجموع میتوان گفت نویسنده علی ر غم تلاشی که کرده، به فرم داستان وفادار نبوده و قصه خود را ذبح کرده است. نمونه بارزش فصل هشتم داستان است که احتمالاً به نیت امام هشتم نوشته شده است. این فصل هرچقدر هم نثر زیبا و دلنشینی داشته باشد، جایش وسط این داستان نیست و خوشبینانه میتوان گفت تلاشی برای ورود به بحث «نشانهها» بوده که ضعیف از کار در آمده است.
به نظر نگارنده، «برنامه نویس» از فصل دهم به فرم استاندارد داستان وارد میشود و تعلیق از اینجا تازه خود را نشان میدهد. ای کاش زودتر این اتفاق میافتاد تا با یک داستان اجتماعی-ی و ماجرامحور مواجه میشدیم و از آن لذت میبردیم.
با تمام این اوصاف نمیتوان از قلم روان و نثر زیبای وحید حسنی سخن نگفت. بازی او با جملات و روان نویسی و کاربرد زبان داستانی از ویژگیهای داستاننویسی اوست که نوید آثار خوب بعدی را به علاقهمندان به داستان میدهد.
محمدعلی جعفری که این روزها با «عمار حلب» و «قصه دلبری» شناخته میشود، اثر جدیدش را در قالب داستان بلند منتشر کرده و این بار قلمش را در عرصه طنزنویسی محک زده است. «خانه مغایرت» عنوان این داستان بلند است که به تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و منتشر شده است.
خلاصه داستان
«خانه مغایرت» ماجرای جوان دانشجویی است به نام «سعید» که مدتی است با «سحر» عقد کرده و از خانه خودشان که در آن تکفرزند و تنهاست، گریزان شده و بیشتر وقتش را در خانه پدرزنش، که با پنج بچه شلوغ و پر ماجراست و او لقب «خانه مغایرت» را به آن داده، سپری میکند. پدرزن سعید در تصادفی با موتور ناکار و خانهنشین شده و مغازه بستنی فروشیاش را ناچاراً تعطیل کرده است. سعید که نمیخواهد «پسرعمه نوبر» اداره بستنیفروشی را در دست بگیرد، ریسک کرده و قبول میکند تا سلامتی مجدد پدرزنش بستنیفروشی را باز نگه دارد و بعد از آن اتفاقاتی میافتد که شرحش منجر به لو رفتن داستان میشود.
هر که بامش بیش.
داستان «خانه مغایرت» در شهر یزد اتفاق میافتد و شخصیتهایش یزدی هستند. اما ادبیات محاورهای ندارد و خوانندگان غیریزدی را به دردسر نمیاندازد. این داستان اگرچه در ظاهر روایت چگونگی موفقیت یک جوان در ایجاد حرکتی بزرگ است، اما درونمایهای اجتماعی دارد و تفاوت اوضاع و احوال و حتی آینده خانوادههای تک فرزند با خانوادههای شلوغ و پرجمعیت را به خوبی نشان میدهد. این اتفاق در پردازش شخصیت سعید که خجالتی است، درگیر اوهام و به قول خودش مالیخولیاست، از عهده سادهترین کارها هم برنمیآید و زندگی شاد و با نشاطی با پدر و مادرش ندارد، احساس میشود. یعنی ویژگیهایی که روانشناسان برای بچههای تکفرزند بر میشمرند و نسبت به آن هشدار میدهند. در مقابل، فرزندانِ سرزنده و پرهیاهوی خانواده سحر هستند که مدام در حال بازی هستند و در محیطی شاد و با نشاط زندگی میکنند. اگر سعید مشکل ساده تلویزیونی که سیم آنتش درآمده است را نمیفهمد و مدتی با تلویزیون کلنجار میرود، اما مجتبی با سن کمترش با یک نگاه متوجه اشکال میشود، علتش در شرایط متفاوت خانههایی است که در آن رشد کردهاند.
آزادی و بستر همکاریای که پدر و مادر در خانه برای پنج فرزندشان فراهم کردهاند موجب رشد آنها میشود و اگر خلاقیتی هم در این فرزندان هست که گره بزرگ سعید را باز میکند، نتیجه شرایط رشد و تعامل فرزندان با یکدیگر است. درست برخلاف شرایط خانهای که سعید بدون خواهر و برادر در آن زیسته و پدر و مادرش با سختگیری او را بیعرضه بار آوردهاند.
تفاوت الگوی ارتباطی پدر خانواده سعید و پدر خانواده سحر با فرزندان هم در گفتگوی آنها نشان داده میشود. وقتی پدر خانواده سحر با متلگوییهایش قربان و صدقه بچههایش میرود و پدر سعید در کور کردن ذوق تک پسرش تخصص دارد.
جای خالی دعوای ران و سینه!
سعید وقتی عاشق میشود و حالش خوب نیست، آرزو میکند کاش خواهر بزرگتری داشت تا میتوانست با او درد دل کند و مشکل را حل کند. یکی از رویاهایش این است که کاش خواهر یا برادری داشت تا سرِ خوردن ران و سینه مرغ دعوایشان میشد و با هیجان و مزه بیشتری مرغ شکمپر میخوردند! وقتی بازیهای جالب و عجیب و غریب و هفت نفره خانواده همسرش را میبیند به یاد زمان اوج هیجان بچگیاش در خانه خودشان میافتد که تنهایی جلوی پنکه میگفته «آآآآآآآ» و تازه آنجا هم پدرش میزده پس کلهاش که مگر دیوانه شدهای؟! اگر سعید حتی عرضه بالا رفتن از نردبان و باز و بسته کردن یک لامپ را هم ندارد، مقصر را پدرش میداند که به حال تکپسر بودن او دلسوزی میکرده و هیچ کاری به او نمیسپرده است.
اما تبعات تکفرزندی فقط برای سعید نیست، بلکه پدر و مادرش هم دچار هستند. مادر سعید چشم دیدن عروس بیآزارش را ندارد، به این دلیل که آمده و تنها فرزند او را تصاحب کرده است! یا وقتی میخواهند به مسافرت شمال بروند، اجبار میکنند که سعید و سحر هم باشند، چون کس دیگری را ندارند و تنهایی سفر به آنها نمیچسبد.
تمام این مطالب با زبان طنز و در لایه پنهان داستان به مخاطب عرضه میشود، اما جایی در میانه داستان کمی شفافتر میخوانیم: «پدرجان با اینکه دو شیفت میرفت کارخانه و فقط یک بچه داشت، با پدرزنجان که فقط یک مغازه فکستنی داشت و پنجتا بچه، تفاوت خاصی از نظر مالی نداشت. تنها تفاوتشان در ماشین و تجهیزات خانه بود. خانه مغایرت هیچ مشکلی با این دو تا نداشت. حداقل بچهها که راحتتر بودند.» و با این مقایسه، وضعیت مالی خانوادههای کمجمعیت و پرجمعیت را نشان میدهد.
نویسنده در توصیفات داستان موفق عمل کرده است. از طرفی توصیفهای واقعی محیط باورپذیر است و از طرف دیگر انتخاب راوی اول شخص به او کمک کرده تا برداشتهای تخیلآمیزی از محیط و اتفاقات داستان ارائه کند. تخیلات آمیخته به طنز راوی برای مخاطب شیرین است و به رونده بودن داستان کمک میکند. دو فضای متفاوت و اصلی داستان نیز به خوبی توصیف شده است. یکی فضای خانه پدر سعید است که تنهایی و سوت و کور بودنش قابل لمس است، و دیگری فضای خانه پدر سحر که جریان زندگی در آن موج میزند. در واقع مخاطب با حضور در دو خانه متفاوت به حس و حال متفاوت ناشی از تعداد افراد و سبک زندگی آنها پی میبرد.
سیاهنویسی بس است
ادبیات داستانی ما به «خانه مغایرت»ها نیاز دارد. داستانهایی که امیدبخش باشد و نگاهی آیندهنگر به مخاطب بدهد. نه داستانهای به اصطلاح روشنفکرانه که سراسر سیاهی و تنهایی است و جز القای حس مخرب ناامیدی نتیجهای برای جامعه ندارد. داستانهایی که مروج سبک زندگی شیرین ایرانی و اسلامی باشد و به ساختن خانوادههای شاد و پرانرژی کمک کند، نه اینکه با پرداختن مکرر به کلیشههایی چون خیانت، عشقهای دروغین، تنهایی، سانتیمانتالیسم، بیهویتی و. مخاطب را نسبت به حال و آینده خود بیاعتماد کند و به پوچی برساند. «خانه مغایرت» با وجود ضعفهایی که در شخصیتپردازی، گفتوگوها و زمان دارد، کتابی است که با اطمینان میتوان به همه پیشنهاد کرد. اگر دغدغه فرزندپروری ذهنتان را مشغول کرده، نگاهی به این داستان بیندازید.
نگاهی به کتاب «قصه دلبری»
«شهید محمدحسین محمدخانی» را بیشتر به لقبش یعنی «عمار حلب» میشناسند. «عمار»ش را خودش انتخاب کرده بود و حضور موثرش در نبردهای سوریه باعث شد تا بعد از شهادتش به عمار حلب ملقب شود و البته این عنوانی بود که برای کتاب زندگی و شرححالش انتخاب شد. کتابی که خیلی زود و به فاصله یک سال و اندی بعد از شهادت محمدخانی به قلم محمدعلی جعفری تالیف و توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد و انتشار چاپ پنجم آن نشان میدهد که به خوبی مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. در کتاب «عمار حلب» راویان متعدد و متنوعی شهید محمدخانی را روایت کردند. روایتهایی که در کنار هم شخصیت متکثری از شهید میسازند که با وجود برداشتهای متفاوت در یک نقطه به هم میرسند و آن «حبالحسین(ع)» است و زندگی امام حسینی.
در «عمار حلب» بیشتر دوستان و اقوام از شهید محمدخانی گفته بودند و جای خالی روایتهای طولانیتر و دقیقتر همسر شهید از او محسوس بود و البته برای آنها که مشتری کتابهای زندگی و سیره شهدا بودند واضح بود که این یعنی خاطرات همسر شهید را گذاشتهاند برای کتابی دیگر و حال و هوایی دیگر. کتابی که سینهای مفتوح باشد تا در آن شرحه شرحه و جرعه جرعه همسرانههای شهید محمدخانی را روایت کند. آن اتفاق خیلی زود افتاد و حالا به فاصله کمتر از یک سال پس از انتشار عمار حلب، «قصه دلبری» منتشر شده تا بیشتر از شهید محمدخانی بگوید.
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون
«قصه دلبری» را هم محمدعلی جعفری نوشته است. نویسنده جوانی که به قول خودش «هیچوقت به مخیلهاش خطور نمیکرده روزی برای روایت فتح، زندگی رفیق شهیدش را بنویسد.» تجربه موفق او در تالیف عمار حلب و پازلبندی خاطرات آن کتاب نوید این را میداد که در نوشتن خاطرات همسر شهید هم بتواند موفق عمل کند. اما قبل از پرداختن به محتوای کتاب نمیتوان از طرح جلد زیبا و هنرمندانه آن چیزی نگفت. کاری غیرکلیشهای که لطافتش نگاه هر بینندهای را به خود جلب میکند و اگر کسی کتاب را هم نخوانَد، از عنوان و طرح جلد کتاب میتواند روح حاکم بر زندگی شهید محمدخانی و همسرش را دریابد. اما کتاب را باید بخوانید تا شرح پرماجرای زندگی محمدحسین محمدخانی و همسرش از روزهای عجیب دانشگاه تا وصلت و یکی شدنشان را از جلوی چشم بگذرانید و رمز و راز قصه دلبری را متوجه شوید.
جعفری ترجیح داده روایت همسر شهید را یک تکه و بدون توقف بنویسد. او از فصلبندی و تقطیع خودداری کرده و با یکدست و روان کردن متن، به مخاطب کمک میکند تا یکنفس کتاب را به انتها برساند. اگر در «عمار حلب» گهگاه از موضوع خارج شده بود اما در «قصه دلبری» در یک خط ممتد فقط و فقط محمدحسین را میخوانیم و این خواننده را پای کتاب نگه میدارد.
از روزهای انکار تا روزگار دلبری
«قصه دلبری» خیلی خوب شروع میشود. از همان ابتدا تعلیق عجیبی بر کتاب حاکم میشود و مخاطبی را که شاید منتظر است قصه با گل و بلبل شروع شود، حسابی غافلگیر میکند. اینکه دختری قبل از ازدواج نگاه منفی و حتی تنفرآمیزی به یک مرد داشته باشد و خواستگاری او از خودش را در حد یک شوخی و به عبارتی گستاخی تلقی کند، حتی اگر برآمده از تخیل و در فیلم و داستان هم باشد جاذبه دارد، چه برسد به اینکه قصه واقعی باشد و بازیگرانش هم یکی شهید باشد و دیگری همسر شهید.
محمدحسین عاشق میشود، عشقش را عفیفانه بروز میدهد، اما جواب منفی میشنود. از او اصرار و از معشوق انکار. انکاری که محمدحسین را خسته نمیکند. او چنان در عشقش مصمم است که گاه سوتی میدهد و مثلاً در سرمای اردوی راهیان نور، از بین چند دختر دانشجویی که عقب وانت دوکابین نشستهاند، اُورکتش را روی شانههای مرجان میاندازد! اما اینکه چطور دختری که شخصیت و رفتار محمدحسین را به هیچ وجه برنمیتابد، عاقبت گرفتار عشق او میشود را باید در لابهلای صفحات «قصه دلبری» بخوانید تا کسی که محبت محمدحسین را در دل همسرش میاندازد را هم بشناسید.
این همان محمدحسین است
آدمها دو نوع زیست دارند. یکی آنکه دیگران از بیرون میبینند و دیگری زیستی که در درون دارند و صرفاً نزدیکترین کسانِ آنها قادر به فهم و درکش هستند. نه اینکه این دو نوع زیست مغایر و یا در تضاد با یکدیگر باشند، اما گاه دو دنیای متفاوت میشوند که با هم دیدن آنها قدری عجیب مینماید. شاید در بین شهدا شهید مصطفی چمران را بتوان نمونه بارز یک شخصیت جمیعالاضداد معرفی کرد که از هنرمندی و نقاشی تا فرماندهی جنگهای چریکی و از ت و علم تا عشق و عرفان در او در حد اعلایی تبلور داشته است. اما حالا و در دهه نود در خیل مجاهدان و شهدای انقلاب اسلامی هنوز چنین افرادی یافت میشوند.
شهید محمدحسین محمدخانی یکی جوانهای متولد دهه شصت است و بیشتر از سی سال از شهادت امثال مصطفی چمران گذشته که یک جوان دهه شصتی ثابت میکند که میتوان مانند او زندگی کرد. محمدحسینِ کتاب «عمار حلب» جوانی هیئتی است که ریش بلند میگذارد و مانند شهدا لباس میپوشد، یکسره در حال فعالیت فرهنگی در بسیج و هیئت است، وارد فضای نظامی میشود، جنگ را تجربه میکند، در جنگ فرماندهی میکند و شجاعانه میجنگد، با توجه به سن و سالش کارنامه رزمی و نظامی قابل توجهی برای خودش ثبت میکند، تحت فرمان سردار حاج قاسم سلیمانی است و حاج قاسم او را «همت»خودش میداند و.، اما پازل شخصیت محمدحسین محمدخانی را زندگی سراسر عشق و محبت و لطافت او در خانه و در ارتباط با همسرش تکمیل میکند. در واقع آن روی زندگی مجاهدانه عمار حلب را باید در «قصه دلبری» خواند تا راز عشقی که نردبانی میشود برای رسیدن به عرفان و شهادت را فهمید.
محمدحسین «قصه دلبری» همان محمدحسین «عمار حلب» است. فقط این بار او را از زبان کسی میخوانیم که با او زیسته و یکی شده. محمدحسین برای یکی شدن با او مدتها جنگیده، چله گرفته، نذر و نیاز کرده و حالا که به دستش آورده باید برای رسیدن به محبوب آسمانیاش از او دل بکند. کتاب را که بخوانید درک میکنید که این دل کندن چقدر سخت بوده است. چطور کسی که جانش برای همسرش در میرود میتواند او و طفل خردسالش را بگذارد و برود؟ با چه احساس و انگیزهای در عاشقانهترین لحظات زندگی با همسرش از شهادت میگوید و حتی خواستههایش در روز تدفین را با او تمرین میکند که چطور خاکم کن و چه روضهای بخوان و کدام عکسم را بنر کن و.؟ این سوالات در «قصه دلبری» برایتان مطرح میشود و همانجا هم جوابش را خواهید گرفت.
کتاب 184 صفحه دارد، اما 137 صفحه آن روایت همسر شهید است و مابقی اشعاری است که سروده خود شهید است برای اربابش سیدالشهداء و از همسرش خواسته بود در کتابش چاپ شود. تصویری از دو نامه به دستخط شهید محمدخانی و عکسهایی منتشر نشده از او پایانبخش قصه دلبری است.
* منتشر شده در رومه وطن امروز، شنبه 7 بهمن 96
نقدی بر کتاب طلاق/جدایی معنوی نوشته دبی فورد؛
تسلیم شو؛ تو هیچ کارهای!
در بین کتابهای به اصطلاح «خودیاری» مشهورترین اثر در موضوع طلاق، کتاب «جدایی معنوی» یا «طلاق معنوی» دبی فورد است که توسط چند ناشر و با چند ترجمه با مقداری تفاوت به زبان فارسی منتشر شده است.
در اینکه موضوع طلاق یکی از شرایط خاص اجتماعی و فردی است و باید به کسانی که به هر دلیلی گرفتار آن شدهاند کمک روحی و روانی رساند، شکی نیست، اما اینکه با کدام آبشخور فکری و دقیقاً با چه اصولی یک فرد مطلقه را به ادامه زندگی امیدوار کنیم، حائز اهمیت است.
به اعتقاد دبی فورد که خودش تجربه طلاق را در زندگیاش دارد، طلاق میتواند یک اتفاق معنوی باشد. او مینویسد: «جدایی معنوی طلاقی است که ما میتوانیم برای پیشرفت در زندگی و کسب تجربه از آن بهرهبرداری کنیم تا بیشتر از آنچه از دست دادهایم، به دست آوریم.» تمام حرف فورد درباره طلاق همین جمله است، اما وی 7 قانون معنوی برای مطلقهها توصیه میکند.
اولین قانونی که معرفی میکند «قانون پذیرش» است. به این معنی که «هرچیزی آنگونه است که باید باشد. هیچ رویدادی اتفاقی نیست و هیچ تصادفی وجود ندارد. خواست الهی زندگی هر کداممان را به گونهای طراحی کرده است که ما را دقیقاً در همان روند تکاملی منحصر به فرد خود که با آن نیاز داریم، قرار دهد.»(ص27)
به اعتقاد فورد ما باید بپذیریم که هر اتفاقی میافتد از قبل توسط خِرد هستی یا خواست الهی برنامه ریزی شده و حتماً به نفع ماست. این اعتقاد وقتی جالبتر میشود که با قانون دوم در میآمیزد.
قانون دوم فورد «قانون تسلیم» است. یعنی «هنگامی که ما دیگر مقاومت نکنیم و تسلیم شرایط موجود خود شویم، همه چیز شروع به تغییر میکند.»(ص27) در جایی دیگر میگوید: «وقتی ما تسلیم میشویم، در واقع میگوییم این همان چیزی است که هماکنون زندگی برای من در نظر گرفته است و حتی اگر دوست دارم غیر از این باشد، آن را همانگونه که هست، میپذیرم.»(ص77)
پیامی که از این دو قانون به ذهن مخاطب صادر میشود این است که تو هیچکارهای! بگذار هر اتفاقی میافتد، بیفتد و مقاومت نکن. اگر طلاقت داده و یا طلاق گرفتهای، قطعاً ربطی به شما ندارد، چون این مساله از قبل در برنامه زندگی شما نوشته شده بوده و حالا هم سعی کن از این اتفاق در راستای اهداف بزرگتر و زندگی بهتر استفاده کنی!
عمق فاجعه این طرز فکر صفحه 75 کتاب جدایی معنوی است، وقتی میگوید: «تسلیم، نقطه مقابل این واکنش طبیعی یعنی جنگیدن برای احقاق حقوق و حفظ آنچه باور داریم به ما تعلق دارد، است. تسلیم شدن به ویژه آن زمان که به ما خیانت کردهاند یا فریبمان دادهاند مشکل است، اما اگر بپذیریم که هر آنچه اتفاق میافتد درست همان است که باید باشد، میتوانیم تسلیم شویم و به جریان طبیعی هستی اعتماد کنیم.»
یعنی حتی اگر به شما خیانت کردند و یا فریبتان دادند، مقاومت نکنید و برای احقاق حق خود تلاش نکنید، چون خرد هستی اینطور خواسته است.
در واقع دبی فورد در این کتاب مروج تفکر تقدیرگرایی و تن دادن به هرآنچه اتفاق میافتد، شده و مهمترین راهی که پیش پای مطلقهها میگذارد، تسلیم شدن به شرایط موجود و پذیرش بیچون و چرای تقدیر است. در حالی که این تفکر نه در آموزههای اسلامی و نه در ساحت عقلی و علمی مورد تایید نیست. البته در ادامه به مباحث یگری هم اشاره میکند، اما عمدهترین پیشنهاد وی همین است.
نکته دیگر درباره کتاب «جدایی معنوی» و افکار دبی فورد، اعتقاد منحرف از عقاید اسلامی است که وی درباره خدا دارد. وی مینویسد: «خدایی که من از او صحبت میکنم، آن قدرت برتری که بیرون از وجودمان حضور دارد نیست، بلکه نیرویی کیهانی است که در کانون وجود ما جای دارد و ما را به هر آنچه هست و هر آنچه خواهد بود متصل میکند. این نیرو یک انرژی همه شمول است که هم از قدرت و هم از خرد برخوردار میباشد. نیرویی که بیشتر اوقات عشق، معنویت، خرد هستی، حکمت الهی، طبیعت یا به اسامی گوناگون دیگر نامیده می شود.» (ص98)
البته این اعتقادات منحرف در کتاب های دیگر او نمود بیشتری دارد و در این کتاب فقط در چند صفحه مطرح شده است، اما در کلیت کتاب بیتاثیر نیست و مخاطب را به سمت قانون بیبنیان جذب و اعتقاد به خدایی که یک انرژی درونی است و مطیع امر و خواسته انسان، متمایل میکند. نکته مهم این است که باید بین دو کتاب «طلاق معنوی» انتشارات پیکان و «جدایی معنوی» انتشارات کلک آزادگان تفاوت قائل شد. چون مترجم کتاب طلاق معنوی خواسته یا ناخواسته مباحث شبههانگیز و عقاید معنوی نویسنده را حذف کرده و کتاب تقریباً به صورت یکدست در موضوع اصلی یعنی طلاق ترجمه شده است. لذا به نظر میرسد کتابی که نشر پیکان منتشر کرده قابل اعتمادتر باشد.
کتاب طلاق معنوی یا جدایی معنوی با وجود نقدهای اساسی که به آن وارد است، نکات قبل استفادهای هم دارد که میتواند به ترمیم روحیه مطلقهها کمک کند. همین که وی میگوید به جای افسردگی و ناامیدی میتوان از طلاق به عنوان یک پل برای پایهگذاری زندگی جدید استفاده کرد، یک مطلب خوب و مثبت است. فصلهایی مانند قانون مسئولیت و موضوع مسئولیت عاطفی از مطالب بسیار خوب کتاب است.
همه ادیان و مذاهب آسمانی به دعا کردن و درخواست حاجت از خدا توجه خاصی داشته و مومنان خود را به دعا کردن سفارش کردهاند. اما دعا، راه و رسمی دارد و اگر با این راه و رسم آشنا نباشی، یا به نتیجه نمیرسی و یا در صورت عدم استجابت به ورطه شک و شبهه و مرزهای خطرناک میافتی. کتاب «با من تماس بگیرید» تلاشی است برای نشان دادن راه و رسم دعا. میخواهد بگوید چرا بعضی وقتها دعای ما بی جواب میماند؟ چرا خدایی که خودش گفته «از من بخواهید» دعای ما را اجابت نمیکند؟ چه چیزهایی باید از خدا بخواهیم و چگونه بخواهیم؟ نویسنده پاسخ این پرسشها را با استناد به آیات و روایات نوشته و در دو فصل تنظیم کرده و سعی کرده جزئی ترین سوالات و نکات مرتبط با دعا کردن را بیان کند. اولین نکتهای که باعث جذب مخاطب به کتاب میشود، انتخاب عنوان آن است. «با من تماس بگیرید» در واقع ترجمهای امروزی از «ادعونی» خداوند در قرآن است که هر خواننده اهل کتابی را به سمت خود میکشاند. گذشته از عنوان زیبای کتاب، ادبیات این کتاب نه خیلی رسمی است و نه و به دنبال ریشهیابی فلسفی دعاست؛ بلکه با زبانی ساده و اقناع کننده، مطالب را مطرح کرده است. استفاده از داستانها و حکایتها هم کمک شایانی به ارتباط خوب خواننده با کتاب کرده که نشاندهنده هنر مخاطب شناسی نویسنده است.
*انتشار در رومه همشهری، 12 بهمن 1395، صفحه 16
درباره این سایت