«پدیده عجیب و غریب «داعش» در قرن ۲۱ به دلیل ابعاد مختلفی که دارد، میتواند دستمایه آثار هنری زیادی شود که اگرچه خشونت و ددمنشی این پدیده با ذات زیبایی هنر تناسبی ندارد، اما لازم است این دوره تاریخی و البته خوفناک از زندگی بشر با زبان هنر در تاریخ ثبت شود.
«ابدی» نام رمانی است ایرانی که به قلم مهدی صفری نوشته شده و سوژه آن داعش است. قرار است در این رمان با داستانی مواجه شویم که گوشهای از رفتار و تفکر این فرقه تروریستی را به تصویر بکشد. کتاب تازه است و از زمان انتشارش هنوز یک سال نگذشته است. در این مدت نامزد جشنواره قلم زرین شده، اما هنوز در حوزه مخاطب توفیق چندانی به دست نیاورده است.
*خلاصه داستان
«ابدی» ماجرای جوانی به نام امیرعلی است که با دامادشان و همراه با یک عده جوان هیاتی به زیارت عتبات عالیات میرود و در سفر به کاظمین رکب خورده و توسط داعش به اسارت گرفته میشوند. در طول اسارت و بعد از آن حوادثی رخ میدهد که باید منجر به تحول شخصیت امیرعلی شود.
*باز هم خطای اضافهگویی
داستان از جای خوبی شروع میشود، اما شروعش بیحال و کسل کننده است و میتوانست مهیجتر از این باشد تا خواننده را بیشتر درگیر کند. پیرنگ و طرح اصلی داستان نسبتاً قوی است و خود به خود دارای تعلیق است، اما متاسفانه نویسنده با ناشیگری این تعلیق را مخدوش کرده و داستان را خراب کرده است. این ناشیگری البته در اغلب داستانهای این روزهای نویسندگان جوان ما دیده میشود و شاید یکی از دلایل آن ترس از کم حجم شدن کتاب باشد. بله؛ ایراد در اضافهگویی و خارج شدن از خط داستان است. رمان «ابدی» ۱۷ فصل دارد که بعضی از فصلها واقعاً اضافی و خسته کننده است. به عنوان مثال مشخص نیست اتفاقات و فضای داخل اتوبوس و مسیر رسیدن به هتل در عراق با چه انگیزهای نوشته شده و قرار است چه کمکی به داستان کند؟ اتفاق عجیب دیگر در داستان خلق یک فصل طنز در وسط ماجراست که معلوم نیست چرا و به چه دلیلی باید در میان اسارت و خون و خونریزی و هول و ولا، یک مرتبه فلش بک بزنیم به حمام رفتن امیرعلی و و.؟! نمیدانم نویسنده با افزودن طنز و شوخی در وسط داستان میخواسته زهر و تلخی اسارت هولناک شخصیتهایش را بگیرد یا طنزنویسی خودش را بیازماید، اما این تکه لباس اصلاً به تن این داستان نمیآید و آن را بدقواره کرده است. بگذریم از اینکه تعداد کلمات و صفحات را زیادتر کرده و کمکی هم به سیر داستان نمیکند.
*تحول کاریکاتوری شخصیت
گذشته از این موارد، چشمگیرترین ایراد رمان «ابدی» در شخصیت پردازی آن است. امیرعلی شخصیت اصلی و مرکزی داستان است. در مجموع داستان میخواهد در طول خودش، یک تحول شخصیتی را در امیرعلی نشان دهد. برای این کار یک تصویر ابتدایی از امیرعلی به مخاطب داده میشود: یک جوان سوسول و نازپرورده که اگرچه گواهینامه هم دارد اما پدر و مادرش باید بغل دستش بنشینند تا رانندگی کند. او تمیز و مرتب و منظم است و کولهای که برای سفر میبندند همه چیز مثل انواع و اقسام قرصها و داروهای گیاهی و ژل ضدعفونی و کیسه فریزر و قاشق و چنگال یک بار مصرف و. دارد.
حال در ادامه این شخصیت به اسارت وحشیترین و پلشتترین فرقه تروریستی دنیا میافتد و شاهد ضرب و شتم و خون و خونریزی میشود. او به یک باره تبدیل به یک جوان فرز و شجاع و با تجربه میشود و رفتاری از خود نشان میدهد که هیچ سنخیت و هماهنگی با شخصیت ابتدایی خودش ندارد. این تحولِ یکباره مثلاً باعث میشود امیرعلیِ پاکیزه و وسواسی انگشتش را در سوراخ سر یک داعشی خائن فرو کند. یا رفتارهای جسورانهای از خود نشان دهد که گویی در قامت یک نیروی نظامی کار کشته ظاهر شده و بر حریف و اتفاقات رخ داده غلبه میکند (مثل کشتن داعشیها روی جاده) و این مدل تحول شخصیت کاملاً کاریکاتوری و ناشیانه انجام شده است.
البته که یکی از ویژگیهای اصلی و محوری هر رمان و داستان بلندی تحول شخصیتهاست، اما این تحول و دگرگونی باید چارچوب و اصول منطقی را رعایت کند. اگر در این داستان زمینههایی چیده میشد و بخشی از روحیه امیرعلی در مقطع بعد از اسارت آورده میشد، قطعاً داستان یک سر و گردن از این بالاتر میرفت. یکی از علتهای بروز این ضعف میتواند این باشد که نویسنده قصد قهرمانسازی داشته و پا را از درامنویسیِ صرف فراتر گذاشته است. بدیهی است که قهرمانسازی نیز باید با چارچوب منطقی و باورپذیر انجام شود. اتفاقی که در رمان ابدی نیفتاده است.
علاوه بر این، ناهماهنگی در یک وجه دیگر شخصیت امیرعلی هست و آن این است که در صفحات ۱۴۳ و ۱۴۵ او میگوید چهار تا اصطلاح ساده احوالپرسی را از مدیر کاروان یاد گرفتیم تا بتوانیم صحبت کنیم. اما در زمان اسارت به طور مفصل با اسیر داعشی گفتگو میکند.
بگذریم از این که داستان در جایی به فیلم هندی تبدیل میشود و سپاه بدر درست در زمان اعدام اسرا به اردوگاه حمله میکند و باران خمپاره بر سر داعش و اسرا میبارد، اما در این هنگامه آتش و خون و خمپاره، سیاوش (جانباز ایرانی اسیر شده) از امیرعلیِ در حال فرار میپرسد: «چرا گفتی من بسیجی نیستم»! پرسش سیاوش میتوانست در طرح داستان وارد شود و در زمانی مناسب به چالش ذهنی امیرعلی تبدیل شود، اما متاسفانه نویسنده آن را در بدترین زمان ممکن خرج میکند و سوژه را هدر میدهد.
نکته قوت رمان «ابدی» را باید در پایان آن دانست که فرجاممند و امیدوارانه تمام میشود و در بین پایانبندیهای داستانهای مشابه قویتر و ساختارمند به نظر میرسد. البته این خرده انتقادات مانع از توصیه مطالعه این رمان نمیشود. ابدی را بخوانید.
درباره این سایت