نگاهی به کتاب «قصه دلبری»
«شهید محمدحسین محمدخانی» را بیشتر به لقبش یعنی «عمار حلب» میشناسند. «عمار»ش را خودش انتخاب کرده بود و حضور موثرش در نبردهای سوریه باعث شد تا بعد از شهادتش به عمار حلب ملقب شود و البته این عنوانی بود که برای کتاب زندگی و شرححالش انتخاب شد. کتابی که خیلی زود و به فاصله یک سال و اندی بعد از شهادت محمدخانی به قلم محمدعلی جعفری تالیف و توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد و انتشار چاپ پنجم آن نشان میدهد که به خوبی مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. در کتاب «عمار حلب» راویان متعدد و متنوعی شهید محمدخانی را روایت کردند. روایتهایی که در کنار هم شخصیت متکثری از شهید میسازند که با وجود برداشتهای متفاوت در یک نقطه به هم میرسند و آن «حبالحسین(ع)» است و زندگی امام حسینی.
در «عمار حلب» بیشتر دوستان و اقوام از شهید محمدخانی گفته بودند و جای خالی روایتهای طولانیتر و دقیقتر همسر شهید از او محسوس بود و البته برای آنها که مشتری کتابهای زندگی و سیره شهدا بودند واضح بود که این یعنی خاطرات همسر شهید را گذاشتهاند برای کتابی دیگر و حال و هوایی دیگر. کتابی که سینهای مفتوح باشد تا در آن شرحه شرحه و جرعه جرعه همسرانههای شهید محمدخانی را روایت کند. آن اتفاق خیلی زود افتاد و حالا به فاصله کمتر از یک سال پس از انتشار عمار حلب، «قصه دلبری» منتشر شده تا بیشتر از شهید محمدخانی بگوید.
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون
«قصه دلبری» را هم محمدعلی جعفری نوشته است. نویسنده جوانی که به قول خودش «هیچوقت به مخیلهاش خطور نمیکرده روزی برای روایت فتح، زندگی رفیق شهیدش را بنویسد.» تجربه موفق او در تالیف عمار حلب و پازلبندی خاطرات آن کتاب نوید این را میداد که در نوشتن خاطرات همسر شهید هم بتواند موفق عمل کند. اما قبل از پرداختن به محتوای کتاب نمیتوان از طرح جلد زیبا و هنرمندانه آن چیزی نگفت. کاری غیرکلیشهای که لطافتش نگاه هر بینندهای را به خود جلب میکند و اگر کسی کتاب را هم نخوانَد، از عنوان و طرح جلد کتاب میتواند روح حاکم بر زندگی شهید محمدخانی و همسرش را دریابد. اما کتاب را باید بخوانید تا شرح پرماجرای زندگی محمدحسین محمدخانی و همسرش از روزهای عجیب دانشگاه تا وصلت و یکی شدنشان را از جلوی چشم بگذرانید و رمز و راز قصه دلبری را متوجه شوید.
جعفری ترجیح داده روایت همسر شهید را یک تکه و بدون توقف بنویسد. او از فصلبندی و تقطیع خودداری کرده و با یکدست و روان کردن متن، به مخاطب کمک میکند تا یکنفس کتاب را به انتها برساند. اگر در «عمار حلب» گهگاه از موضوع خارج شده بود اما در «قصه دلبری» در یک خط ممتد فقط و فقط محمدحسین را میخوانیم و این خواننده را پای کتاب نگه میدارد.
از روزهای انکار تا روزگار دلبری
«قصه دلبری» خیلی خوب شروع میشود. از همان ابتدا تعلیق عجیبی بر کتاب حاکم میشود و مخاطبی را که شاید منتظر است قصه با گل و بلبل شروع شود، حسابی غافلگیر میکند. اینکه دختری قبل از ازدواج نگاه منفی و حتی تنفرآمیزی به یک مرد داشته باشد و خواستگاری او از خودش را در حد یک شوخی و به عبارتی گستاخی تلقی کند، حتی اگر برآمده از تخیل و در فیلم و داستان هم باشد جاذبه دارد، چه برسد به اینکه قصه واقعی باشد و بازیگرانش هم یکی شهید باشد و دیگری همسر شهید.
محمدحسین عاشق میشود، عشقش را عفیفانه بروز میدهد، اما جواب منفی میشنود. از او اصرار و از معشوق انکار. انکاری که محمدحسین را خسته نمیکند. او چنان در عشقش مصمم است که گاه سوتی میدهد و مثلاً در سرمای اردوی راهیان نور، از بین چند دختر دانشجویی که عقب وانت دوکابین نشستهاند، اُورکتش را روی شانههای مرجان میاندازد! اما اینکه چطور دختری که شخصیت و رفتار محمدحسین را به هیچ وجه برنمیتابد، عاقبت گرفتار عشق او میشود را باید در لابهلای صفحات «قصه دلبری» بخوانید تا کسی که محبت محمدحسین را در دل همسرش میاندازد را هم بشناسید.
این همان محمدحسین است
آدمها دو نوع زیست دارند. یکی آنکه دیگران از بیرون میبینند و دیگری زیستی که در درون دارند و صرفاً نزدیکترین کسانِ آنها قادر به فهم و درکش هستند. نه اینکه این دو نوع زیست مغایر و یا در تضاد با یکدیگر باشند، اما گاه دو دنیای متفاوت میشوند که با هم دیدن آنها قدری عجیب مینماید. شاید در بین شهدا شهید مصطفی چمران را بتوان نمونه بارز یک شخصیت جمیعالاضداد معرفی کرد که از هنرمندی و نقاشی تا فرماندهی جنگهای چریکی و از ت و علم تا عشق و عرفان در او در حد اعلایی تبلور داشته است. اما حالا و در دهه نود در خیل مجاهدان و شهدای انقلاب اسلامی هنوز چنین افرادی یافت میشوند.
شهید محمدحسین محمدخانی یکی جوانهای متولد دهه شصت است و بیشتر از سی سال از شهادت امثال مصطفی چمران گذشته که یک جوان دهه شصتی ثابت میکند که میتوان مانند او زندگی کرد. محمدحسینِ کتاب «عمار حلب» جوانی هیئتی است که ریش بلند میگذارد و مانند شهدا لباس میپوشد، یکسره در حال فعالیت فرهنگی در بسیج و هیئت است، وارد فضای نظامی میشود، جنگ را تجربه میکند، در جنگ فرماندهی میکند و شجاعانه میجنگد، با توجه به سن و سالش کارنامه رزمی و نظامی قابل توجهی برای خودش ثبت میکند، تحت فرمان سردار حاج قاسم سلیمانی است و حاج قاسم او را «همت»خودش میداند و.، اما پازل شخصیت محمدحسین محمدخانی را زندگی سراسر عشق و محبت و لطافت او در خانه و در ارتباط با همسرش تکمیل میکند. در واقع آن روی زندگی مجاهدانه عمار حلب را باید در «قصه دلبری» خواند تا راز عشقی که نردبانی میشود برای رسیدن به عرفان و شهادت را فهمید.
محمدحسین «قصه دلبری» همان محمدحسین «عمار حلب» است. فقط این بار او را از زبان کسی میخوانیم که با او زیسته و یکی شده. محمدحسین برای یکی شدن با او مدتها جنگیده، چله گرفته، نذر و نیاز کرده و حالا که به دستش آورده باید برای رسیدن به محبوب آسمانیاش از او دل بکند. کتاب را که بخوانید درک میکنید که این دل کندن چقدر سخت بوده است. چطور کسی که جانش برای همسرش در میرود میتواند او و طفل خردسالش را بگذارد و برود؟ با چه احساس و انگیزهای در عاشقانهترین لحظات زندگی با همسرش از شهادت میگوید و حتی خواستههایش در روز تدفین را با او تمرین میکند که چطور خاکم کن و چه روضهای بخوان و کدام عکسم را بنر کن و.؟ این سوالات در «قصه دلبری» برایتان مطرح میشود و همانجا هم جوابش را خواهید گرفت.
کتاب 184 صفحه دارد، اما 137 صفحه آن روایت همسر شهید است و مابقی اشعاری است که سروده خود شهید است برای اربابش سیدالشهداء و از همسرش خواسته بود در کتابش چاپ شود. تصویری از دو نامه به دستخط شهید محمدخانی و عکسهایی منتشر نشده از او پایانبخش قصه دلبری است.
* منتشر شده در رومه وطن امروز، شنبه 7 بهمن 96
درباره این سایت